واژه­های درهم تنیده مثل فنری تودرتوروی تخت پهن شدن. می­ترسم بریزم دور برای محمد باشند، هلشون می­دم عقب، بذارید بخوابم. این واژه ما این طرحه، اون واژه مال اون ارائه. ارین را باید به اون بگم. سی درصد می­رسند؟. درد دارم. محمد میگه: خیلی خشه آدم، تو فصل سرما خون دردوک داشته باشه و بره زیر پتو. میگم: آره، به شرط اینکه نازخر داشته باشی نه مث جسد اینجا بیفتی. درد دارم. دینگ دینگ، دینگ دینگ، تو گوشم صدای زنگ می­یاد، هنوز وقتش نشده، صبحونه چی بش دادم؟ ناهار چی بخورم؟ گشنمه!. درد دارم!!!. سال بلوا است، دار را سر کوچه بنا کردند، دکتر معصوم با موزر توی سر نوشا زده بود، باید بیشتر قدر محمد را بدونم.

روشنا کی اومد خونه؟ کی رفتم دنبالش؟ کی دینگ دینگ خورد. اوقاتم تلخ نباشه با بچه. مامانی کجایی؟

گفت: بچه ها توی فنلاند، از 18 سالگی مستقل می­شن و پدر و مادر هیچ مسوولیتی در قبال ائن ها ندارند و از خونه می-رن.

روشنا که دنیا اومد، مامانم بردم حموم زاییدنی، تخم مرغ و علوفه کرده بود رو کمرم و سرم و به قول خودش بسته بود. پس از سال ها دوباره مزه مهر مادری عمیقی را چشیدم، کاش می­شد توی ادکلن کرد و هر از گاهی یه کمی اش را به خودم بزنم.

اگه استقلال یعنی محروم شدن از محبت پدر و مادر و یا محروم شدن از مهرورزی به بچه ام، نمی خوام. مگه چند نفر توی دنیا می تونند چنین محبتی را به آدم بدن. مامان سرمامه، کی می یای؟

دینگ ,محمد ,دینگ دینگ، منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سوله سازان شمال دِگرین دات آی آر گیم و بازی دانلود جزوه فيلم و نرم افزار آموزشي مهندسي برق قدرت دفتر خاطرات دکتر ۴۷ ساله ----- لوازم خانگی ایران تولید و تعمیر پنجره دوجداره upvc