آرایشگر داشت موهام را صاف می کرد،

اولش آقایی از وزارت آموزش و پرورش زنگ زدن، گفتم جلسه ام.

بعدش مدیرکلی از دانشگاه زنگ زد، آرایشگر داشت موهام را صاف می کرد و من جواب می دادم

بعدش معاون مدیرکل زنگ زدن که هماهنگ کنند.

خش بود، حسی از نگی، قدرت و توانمندی.

باشد که بماند و روزافزون شود.


واژه­های درهم تنیده مثل فنری تودرتوروی تخت پهن شدن. می­ترسم بریزم دور برای محمد باشند، هلشون می­دم عقب، بذارید بخوابم. این واژه ما این طرحه، اون واژه مال اون ارائه. ارین را باید به اون بگم. سی درصد می­رسند؟. درد دارم. محمد میگه: خیلی خشه آدم، تو فصل سرما خون دردوک داشته باشه و بره زیر پتو. میگم: آره، به شرط اینکه نازخر داشته باشی نه مث جسد اینجا بیفتی. درد دارم. دینگ دینگ، دینگ دینگ، تو گوشم صدای زنگ می­یاد، هنوز وقتش نشده، صبحونه چی بش دادم؟ ناهار چی بخورم؟ گشنمه!. درد دارم!!!. سال بلوا است، دار را سر کوچه بنا کردند، دکتر معصوم با موزر توی سر نوشا زده بود، باید بیشتر قدر محمد را بدونم.

روشنا کی اومد خونه؟ کی رفتم دنبالش؟ کی دینگ دینگ خورد. اوقاتم تلخ نباشه با بچه. مامانی کجایی؟

گفت: بچه ها توی فنلاند، از 18 سالگی مستقل می­شن و پدر و مادر هیچ مسوولیتی در قبال ائن ها ندارند و از خونه می-رن.

روشنا که دنیا اومد، مامانم بردم حموم زاییدنی، تخم مرغ و علوفه کرده بود رو کمرم و سرم و به قول خودش بسته بود. پس از سال ها دوباره مزه مهر مادری عمیقی را چشیدم، کاش می­شد توی ادکلن کرد و هر از گاهی یه کمی اش را به خودم بزنم.

اگه استقلال یعنی محروم شدن از محبت پدر و مادر و یا محروم شدن از مهرورزی به بچه ام، نمی خوام. مگه چند نفر توی دنیا می تونند چنین محبتی را به آدم بدن. مامان سرمامه، کی می یای؟


38 " نمی خوام بپذیرم که دوباره # اشتباه کردم. نمی خوام قبول کنم که دوباره # شکست خوردم. هر پروژه ای که قبول می کنم براش # رویا می سازم، بزرگش می کنم، دوستش دارم و براش زندگی می سازم مثل # پدر _ ژپتو برای # پینوکیو. و باز هم به همون روش قبلی # سقط شد. باید زایید هر # طفل _ مرده ای را. آنچه مرا نکشد، قوی تر می کند. #پشت_پرده_شرکت_ما " متن بالا را دو سال پیش نوشتم. آقای ایگرگ و آقای ایکس همکار بودند.
چگونه عضویت در یک سازمان مردم نهاد باعث تغییر در من شد؟ مدیرعامل شرکتی در پارک علم و فناوری هستم تا دو سال پیش، برای انجام هر کاری دو دوتا چهارتا می کردم. همیشه هر وقت می خواستم کار داوطلبانه انجام بدهم، احساس می کردم به کسب و کارم خیانت میکنم. الان بعد از دو سال از تولد سمن مان، انتخاب می کنم چه کار داوطلبانه انجام بدهند و از انجامش لذت می برم و به خودم افتخار می کنم. می خواهم در سه داستان توضیح بدهم که چگونه، اینگونه شد؟ داستان اول؛ سمن ما در حوزه توسعه
سرشار از نوشتنم. ولی همش پرهیز!!! پرهیز از همه چیز!!! حتی نوشتن!!! پرهیزهای بی فایده!!! در اصل خودسانسوری! بش می گم: فیلم رقص کلاس ورزشمون را بگذارم توی پیجم؟! (حرکت نوره و اسلامی!!) . کپشن هم بنویسم من یک انسان آزادم. خدا این هدیه را به من داده و هیچ کس نمی تونه از من بگیره! می گه: خانم چمنی، گتاه فالوئرهاتون کنید. آره. می یان باشگاه را می بندند!!! بارها گفت: واقعا باید خصوصی باشه، چیزهایی که می نویسه!!!

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار تعطیلی مدارس بادکنک آرایی جشن تولد بادکنک آرایی تولد بادکنک آرایی عروسی اس 2 سی | نرم افزار, بازی, کتاب, موبایل, عکس, موزیک , فیلم آنچه كه بايد يک كبوتر باز بداند هیات ووشو ورامین ماه روشن اطلاعات درباره دستگاه تصفیه آب موضوعات جدید پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان